با یاد ونام خدا
خاطراتی از یک دانش آموز پنجاه سال قبل (6)
سلام. امیدوارم که خوب و تندرست باشید. هدفم از قرار دادن این مطلب در وبلاگ این است که شما با زندگی سخت و مشقت بار دانش آموزان گذشته آشنا شوید و از همه مهمتر قدر امکانات فعلی زندگیتان را بدانید و از اولیایتان سپاسگزار باشید که چنین امکانات و رفاهیاتی برایتان فراهم کرده اند.
نوشت افزار
در کلاسهای بالاتر استفاده از خودکار و عموما خودکار بیک رایج بود. آن زمان خبری از روان نویس های مختلف، خودکارهای شیک و گران قیمت و قلمهای رنگارنگ امروری نبود و تنها اگر می توانستیم، خودکارهای بیک را استفاده می کردیم و الحق که خوب هم کار می کردند و تا همین اواخر هم رکورددار بودند گرچه در سالهای اخیر شاید به علت کیفیت ضعیف خودکارهای بیک موجود، وجود انواع قلمهای شیک و تنوع سلیقه ی بچه ها و اولیا، دیگر رونق گذشته را ندارند. استفاده ازخودنویس به علت گرانی آن و نیز نیاز به جوهرو مشکلات دیگرچون گم شدن احتمالی و جوهرپخش کردن و .... ، در بین ما عوام رسم نبود. در آن زمان تنها خودنویس های پارکر و سناتور در بازار موجود بود که فقط گروه معدودی قادر به خریدن و استفاده از آن بودند و راستش را بخواهید استفاده از خودنویس نوعی اظهار فخر هم محسوب می شد. جز کارکنان مدارس که برای نوشتن کارنامه و دفاتر اداری آموزشگاه حتما باید از این وسیله ی تحریر استفاده می کردند، دیگران صرفا برای نوعی به رخ کشیدن خودنویسی در جیبشان می گذاشتند.
زنگ درس نقاشی هم وضعیت خودش را داشت و طبق معمول عده ی کمی وسایل لازم ! را داشتند. از دفتر جداگانه برای نقاشی خبری نبود و خیلی که هنر می کردیم یک برگ کاغذ A4 آن هم از طریق بچه های شرکت نفتی گیر بیاوریم و در آن به اصطلاح نقاشی بکشیم . عده ی کمی مداد رنگی داشتند و بقیه هم با خواهش و استفاده از رابطه ی دوستی و از این قبیل، از وسایل آنها استفاده می کردند. بیشتر آموزگاران خود توانایی هنری لازم را نداشتند و درنتیجه دانش آموزان از کتابچه هایی که در آن نقاش های متعددی چاپ شده و به کتاب هنر معروف بودند استفاده می کردند. بچه ها از این کتابها به عنوان الگو استفاده می کردند و به این نکته هم توجه کنید که همه هم توان خرید اینگونه کتابها رانداشتند.
در آن زمان نوعی مدادرنگی در بازار بود که فقط شش رنگ داشت و جعبه ی آن به ابعاد تقریبی هفت در ده سانتیمتر بود. جعبه از جنس مقوا و زود هم خراب می شد گرچه معمولا خود مداد رنگی ها هم با وجود مدادتراش هایی که گفتم و به خاطر جنس نرم مغزه ی آنها، زیاد دوام نمی آوردند. بعدها نوع دوازده تایی آن هم به بازار آمد و کم کم مدادرنگی با جعبه ی فلزی مد شد که آن را هم اولین بار در دست بچه های کارمندان شرکت نفت دیدیم !.
درس خوشنویسی هم از دروسی بود که زمان کلاسش بیشتر به مرور درس های دیگر چون ریاضی اختصاص داده می شد و وضعیتی شبیه به نقاشی داشت با این تفاوت که وسایل لازم این درس یعنی قلم نی و دوات، مشکلات زیادی ایجاد می کرد که مهمترین آنها پخش شدن و یا ریختن جوهر و کثیف شدن دست و صورت و لباس بچه ها بود. تراشیدن نوک قلم نی که معمولا به وسیله ی تیغ اصلاح صورت انجام می شد سبب می شد دست بچه ها بریده و زخمی هم بشود.
با یاد ونام خدا
خاطراتی از یک دانش آموز پنجاه سال قبل (5)
سلام. امیدوارم که خوب و تندرست باشید. هدفم از قرار دادن این مطلب در وبلاگ این است که شما با زندگی سخت و مشقت بار دانش آموزان گذشته آشنا شوید و از همه مهمتر قدر امکانات فعلی زندگیتان را بدانید و از اولیایتان سپاسگزار باشید که چنین امکانات و رفاهیاتی برایتان فراهم کرده اند.
نوشت افزار
در مورد نوشت افزار هم بگویم که خالی از لطف نیست. اگر امروزه انواع مدادتراش، پاک کن، ماژیک ، خمیر اسباب بازی ، مداد رنگی، آب رنگ ، رنگ گواش و پاستل و .... در کیف بچه ها یافت می شود، در آن زمان تمام تلاش ما این بود که یک مداد پاک کن دار و یک مداد تراش داشته باشیم ، که معمولا هم نداشتیم. کمی که بزرگتر شدیم از مداد های سیاه بدون پاک کن استفاده می کردیم که به علت داشتن شکل یک شیر روی آن، به مدادهای شیرنشان معروف بودند و انصافا کیفیت خوبی هم داشتند . یادم می آید نوعی پاک کن در بازار بود که مقطعی به شکل متوازی الاضلاع داشت و به سه رنگ بود و از پاک کن های شیک و متنوع و گران قیمت امروزی هم خبری نبود. مدادتراش هم یکی دیگر از مشکلات ما بود که معمولا از جنس لاک و بسیار شکننده بود و اغلب هم سریع کند می شد و در نتیجه سبب شکسته شدن نوک مداد، تراشیدن مکرر و ازبین رفتن سریع مداد می شد. گم شدن سهوی وعمدی آن هم از دیگر معضلات ما بود.
در آن زمان بهترین و جدیدترین وسایل را در میان تجهیزات شرکت نفت می دیدیم، از آن جمله می توان به مدادتراش هایی اشاره کرد که بدنه ی فلزی ( آلومینیومی ) داشته و بسیار محکم هم بودند ولی متاسفانه طبق معمول فقط در اختیار ارباب مال و ثروت بودند و عوام از آن بی بهره . شاید باورش مشکل باشد ولی گاهی که یکی از همکلاسی ها و یا هم مدرسه ای ها به طریقی یکی از این مدادتراشها را به دست می آورد، که معمولا هم دست چندم و از رده خارج و مستعمل بودند، بقیه با چه شوق و لذتی به آن نگاه می کردیم و ته دلمان آرزو داشتیم ما صاحب آن بودیم . به همین علت بود که همه آرزو داشتیم زودتر دیپلم بگیریم و در شرکت نفت استخدام شویم ، آرزویی که حتی به صورت جوک هم درآمد و مدتها ورد زبان مردم بود.
برای اولین بار در یکی از ادارات شرکت نفت مداد تراش هایی را که روی میز نصب می شد دیدم و همیشه دوست داشتم یکی از آنها را داشته باشم گرچه اگر هم می داشتم، در خانه ی ما میزی نبود که تراش را روی آن نصب کنم . به همین علت سالها بعد که مشغول کار شدم یکی از این نوع تراشها را خریدم تا بچه هایم استفاده کنند ولی همیشه آن آرزوی گنگ قدیمی را در دل داشتم ، از همان آرزوهایی که هیچگاه برآورده نشد.