کلاس پنجم ما

در این وبلاگ به کارهای دانش آموزان کلاس پنجم ما پرداخته می شود

کلاس پنجم ما

در این وبلاگ به کارهای دانش آموزان کلاس پنجم ما پرداخته می شود

سخنی با اولیا

  با یاد ونام خدا

  با سلام و آرزوی موفقیت برای شما

  برادر و خواهر گرامی

  سه شنبه با تلاش مسئولین مدرسه و همراهی معاون پرورشی دبستان و با قرار قبلی بچه های کلاس ما و یکی دیگر از کلاسهای پتجم را به پیست کارتینگ مجموعه ی فجر بردیم. نمی دانید چه غوغایی بود، مطمئن هستم بسیاری از آنها بارها به همراه شما به اینجا آمده بودند چون با شرایط محیط کاملا آشنا بودند. اما به گونه ای رفتار می کردند که هر کسی که می دید فکر می کرد بار اولی است که به این محل آمده اند.

  داد و فریاد آنها ضمن رانندگی و فریادهای شادیشان که بعد از اتمام نوبتشان  برای تشویق دوستانشان می کشیدند، یک لحظه مرا به این فکر انداخت که می شود کلاسهای درس هم همین قدر شاد باشند ولی با خود گفتم آن موقع اصلا نمی شود کار کرد ( یا شاید چون من در محیط هایی درس خوانده و درس داده ام که شبیه به این موقعیت نیست، نمی توانم این وضعیت راتحمل کنم ).

  به هرحال شادی بچه ها، سرعت زیاد امیرضا در شروع نوبتش، آهسته راندن ویهان، تصادف سورنا در ابتدای پیست، اعتراض علی رضا به خراب بودن خودروی که به او داده بودند ودرنهایت منصرف شدن از رانندگی، زرنگی ابوالفضل که اولین نفر سوار شد، هیکل ریز بهنود پشت فرمان خودرو، نشستن دور میز و خوردن سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه و مهمتر از آن، حالت آنها ضمن خوردن تنقلات که بسیار شبیه به رفتار افراد بزرگسال بود و ...، همه و همه برایم جالب بود.

  زمانی که نوبت بچه های کلاس من رسید و پس از توضیحات و راهنماییهای مربی مجموعه، به همراه آنها از سالن بیرون آمده و کتار پیست ایستادیم. یک مرتبه یادم آمد که زمانی در سالهای 1340 و چند سال بعد ازآن، تنها در مسجدسلیمان ( شهر کودکی من ) از این وسایل وجود داشت که آن هم در احتیار کارمندان خارجی شرکت نفت بود. آنها صبح روزهای جمعه در باند فرودگاه مسجدسلیمان مسابقه می دادند و نصیب ما تنها غرش موتورهای خودروها بود که در کوههای اطراف فرودگاه می پیچید و نه تنها به گوش تمام مردم مسجدسلیمان می رسید، بلکه همانند تیغی در قلب ما فرو می رفت. ام پی ها ( نگهبانان شرکت نفت ) حتی اجازه نمی دادند ما به فرودگاه نزدیک شده و آنها را تماشا کنیم ( البته مقصر هم نبودند چون کارشان این بود ). شاید اگر در کنار همکاران و بچه ها نبودم، به خاطر سختی ها و کمبودهایی که در کودکی داشتیم، گریه هم می کردم ولی به هرحال مشکل ما بزرگترها این است که گاهی هم که نیاز داریم ( به قول ابوالفضل ) نمی توانیم خود را سبک کنیم.

  بارها به دانش آموزانم گفته ام و باز هم می گویم که قدر اولیایتان را بدانید. آنها در بسیاری موارد حتی از راحتی خودشان هم می گذرند تا شما راحت و آسوده زندگی کنید پس حتی اگر هر روز قبل از رفتن به مدرسه و پس از برگشتن هم دست آنها را ببوسید و تشکرکنید، باز هم کافی نیست. آنها امکاناتی را برایتان فراهم کرده اند که نه تنها در گذشته که همین امروز هم بسیاری ازدانش آموزان آرزوی آن را دارند.

  می بخشید سرتان را درد آوردم، پرحرفی هم از خصوصیات افراد مسن است. عکسی را هم از مسابقات کارتینگ در سالهای دور در باند فرودگاه مسجدسلیمانرا هم روی وبلاگ می گذارم. برادر شما   

   

 

تبریک سال تحصیلی جدید

   با یاد و نام خدا 

   سال تحصیلی جدید مبارک 

  

 

 

  سال تحصیلی جدید را به همه ی دست اندرکاران آموزش و پرورش، همکارانم در آموزش و پرورش مسجدسلیمان  خصوصا به همکاران بازنشسته ، اولیا و دانش آموزان عزیز تبریک می گویم. 

  یادی هم بکنیم از همکاران بازنشسته که به جبر زمان و جرم بازنشستگی، از خاطره ها رفته اند همچون آقایان  موسی پور، فرهادیان و... ، و نیز کسانی که دیگر در بین مانیستند زنده یادان حیدرقلی کاوش، زالی کاهکش، مطلق، ارزانی، یدالله بابادی و ... .